از امین بزرگیان
نمیتوانم فراموشت کنم، به این دلیل که یاداوری تو به طور کامل از توانم خارج است. انسان چیزی را فراموش نمیکند که نمیتواند بطور کامل به یاد بیاورد؛ چیزی که یادآوری کامل او وجودم را از هم میگسلد و صلح نیمبندم با خودم را نابود میکند».
پل ریکور با کمک فروید نوشته بود: «عمل به خاطر آوردن یک نوع سوگواری است. سوگواری، تمرین دردناکی است که در خاطره اتفاق میافتد. سوگواری همان التیام بخشیدن و صلح کردن است. صلح کردن با واقعیتِ از دست دادن ابژههایی که به آنها عشق میورزیدیم - و یا هنوز عشق میورزیم: به انسان دیگر یا مفهوم دیگر.
از شیدا راعی
برای صدمین بار کتاب خاطره از «اختراع انزوا»ی پل استر رو مرور میکنم. استر خودش رو «الف» صدا میکنه و به صورت سوم شخص -او- در مورد خودش مینویسه. نوشتهای بینظم و گسسته، متن فاقد هر نوع پیوستگیه. این قسمت از کتاب تلاشیه برای نوشتن، برای فائق اومدن، برای پیدا کردن چیزی، همین تلاش آشکاره که کتاب خاطره رو برای من بینهایت خاص میکنه. نوشتن بدون اینکه دغدغهی فهمیده شدن داشته باشه. مرورش شبیه به گشت زدن بین خوابنوشتههای یه آدم بیمار میمونه. هیچ ایدهای نداری که چی میشه ولی این یه تلاش خالصه، شاید هم هیچی برای گفتن نداشته باشه.
برای بهتر نوشتن در مورد خودت بهتره خودت رو از بیرون صدا بزنی. با سوم شخص، با «او» با یه اسم دیگه. برای نوشتن باید از خودت جدا بشی. نوشتن میتونه تمرینی باشه برای جدا شدن از فکرها، تمایلات، باورها، عادتها، آگاهی و مهمتر از همه: «من».
اکر کسی بتونه احساس و فکرش رو از بیرون نگاه کنه، دیگه اون فکر یا احساس رو به عنوان «خود» در نظر نمیگیره. میتونه خودش رو ورای فکر و احساسی که داره ادراک کنه. به فکرها و عقاید آدمها حمله کنید و مسخرهشون کنید، میبینید که چقدر عصبانی و آشفته میشن. چون هویت فرد بر اساس اون عقاید و تصورات، براساس اون چه که «فکر» میکنه شکل گرفته و حملهی شما به اون تصورات، از سوی اون فرد به عنوان تهدیدی برای هستی و وجودش ادراک میشه. هیجانی که پشت حرفها و کلمات هست به ما کمک میکنه تشخیص بدیم فرد دچار این بیماریِ یگانگی (یگانگی فکر و احساس با خود) هست یا نه. این بخش از کتاب پل استر «کتاب خاطره» نام داره. خاطره، فراموشی، به یاد آوردن.
از امین بزرگیان
در فیلم "پرتره زنی در آتش" اثر سلین سیاما، نقاش، عاشق مدلِ نقاشیاش میشود - در خلال تولید اثر؛ ولی مجبور است معشوقهاش را با همان پرترهای که از او کشیده به خانهی شوهرش بفرستد. دوستش دارد اما راهی برای او نیست. او را نمیتواند مال خودش کند.
نقاشی/هنر اینجا ساخته میشود: هنگامهی میلی - در آستانه تحقق، که ناکام میماند. هنر آن مادهای است که میخواهد این ناکامیرا جبران کند. اما فقط میتواند آن را عقب بیندازد. برای همین است که در شب آخر (در آن پنج روز رؤیایی) نقاش و معشوقهاش تصویری از هم را به یادگار میگذارند. این تصویر نمادی است هم برای گذشتن از معشوق و هم جاودانه کردن آن.
آنچه به جا مانده (خاطرات، عکسها و...) توأمان هر دو وظیفه را به عهده دارند: فراموشی و یادآوری. ما با «تصویر» او را به یاد میآوریم و در همان لحظه نبودناش را گوشزد میکنیم. در واقع به یاد آوردن کامل، فراموشی را ممکن میکند.
از شیدا راعی
ذهنم هرگز نمیتونه چهرهی اسمورودینکا رو از طریق حافظه بازسازی کنه. گویی به یادآوردن چهرهش -حتی بلافاصله بعد از دیدنش- ناممکنه. به همین دلیل نمیتونم بگم شبیه به چی یا کیه. هیچ توضیحی در مورد چهرهش وجود نداره. به یادآوردن چهرهش تنها از طریق دیدن دوبارهش ممکنه و فراموشی کامل، از طریق دائماً نگاه کردن بهش.
از امین بزرگیان
یونسام
در شکم خاطراتت
ای بلعندهی بزرگ
ای توحش مهربان.
پس از آن آشوب بزرگ
چه چیز مرا نگه میداشت جز اعماقات
جز آن دهشتِ شیرینات؟
کمیبخواب ماهیِ سنگین
و به ساحل برو.
یونسام
اسیر تو،ای رفتهی در من
ای منِ رفته در تو
خدایی که تو را فرستاد، مرا راند.
چهل روز شد
رهایم کن.